تعداد کلمات: ۲۸۵۳ کلمه/ تخمین زمان مطالعه: ۱۴دقیقه
نویسنده: دکتر وحید فراهانی[۱]
۱. مقدمه
رخداد دوازدهروزه جنگ مستقیم میان ایران و رژیم صهیونیستی در تیرماه ۱۴۰۴، نهتنها صحنهای از تقابل نظامی، بلکه میدان آزمون گستردهای برای ارزیابی انسجام روانی، عاطفی، اجتماعی و هویتی ایرانیان بود. برخلاف برخی تحلیلها که پیشبینی میکردند جامعه در مواجهه با بحران خارجی دچار فروپاشی یا بیتفاوتی شود، آنچه اتفاق افتاد شکلگیری نوعی انسجام ملی بود که بهسرعت در لایههای مختلف فضای مجازی و واقعی آشکار شد.
اساساً سه رویکرد در خصوص تحلیل اتفاقات یک ماه گذشته در کشور شکل گرفته است:
- رویکرد اول معتقد است که ایرانیان دچار همترسی شدهاند و نه همبستگی و نه انسجام ملی، و یک اتفاق مقطعی زودگذر رخ داده است که بهزودی بر اساس متغیرها و اتفاقات جدید ممکن است از بین برود.
- رویکرد دوم معتقد به همبستگی مردمی است و بر این باور است که این مسأله ریشه در تاریخ ایرانیان داشته و ارتباطی با امر سیاسی ندارد و یک همبستگی مدنی و مردمی است.
- رویکرد سوم بر آن است که نه همترسی و نه همبستگی مدنی، بلکه یک انسجام ملی رخ داده است که امری راهبردی و ماناتر و ریشهدارتر از دو مسأله قبلی است.
این گزارش با پیشفرض گرفتن رویکرد سوم تلاش میکند انسجام ملی ایرانیان در جنگ را با محوریت چند سؤال از جمله چگونگی شکلگیری، عوامل، سطوح و تبدیل آن به یک سرمایه پایدار بررسی کند. بدیهی است که هر کدام از سؤالات نیاز به یک پژوهش مفصل دارد، اما این مرقومه نگاهی مدخلوار به این سؤالات داشته و تلاش میکند بهصورت ترکیبی از سطح توصیف فراتر رفته و از خلال تحلیلهای جامعهشناختی و رسانهای به سیاستهای تثبیت و تعمیق انسجام برسد. مهمترین سطوح انسجام ملی اشارهشده در این مقاله عبارتاند از انسجامهای احساسی، نمادین، تفسیری، رفتاری و راهبردی.
۲. توصیف رخداد
در بامداد بیستوچهارم خرداد ۱۴۰۴، در حالیکه فضای سیاسی کشور معطوف به مذاکرات حساس میان ایران و آمریکا بود، رژیم صهیونیستی حملاتی گسترده به مناطقی از خاک ایران انجام داد؛ حملاتی که برخلاف ظاهر محدودشان، از همان ابتدا پیامدهایی فراتر از یک اقدام نظامی صرف داشتند. در بیانیههایی که در روزهای اخیر از سوی نهادهای اطلاعاتی و امنیتی کشور منتشر شد، بهروشنی بر این نکته تأکید شده که هدف این حمله، صرفاً مختلسازی زیرساختهای هستهای یا وارد آوردن ضربه نظامی نبوده، بلکه دشمن با ترکیب سلسله اقدامات ترکیبیِ نظامی، امنیتی، اطلاعاتی، جنگ شناختی، اقدامات ایذایی، ترور، خرابکاری، بیثباتسازی و ایجاد آشوب داخلی با هدف و توهّمِ «به انقیاد و تسلیم واداشتن کشور، براندازی نظام مقدّس جمهوری اسلامی و تجزیه ایران بزرگ» بود.
واکنش ابتدایی مردم به این حملات، به گواهی برخی از سامانههای فنی و میدانی، آمیختهای از شوک، اضطراب، ترس و بیخبری بود. در ساعات نخست، بسیاری از شهروندان در فضای مجازی سردرگم بهنظر میرسیدند؛ شایعاتی از قطع اینترنت گرفته تا وقوع جنگ تمامعیار، تصاویری از انفجارها، اخبار ضدونقیض از شهدا و حتی پیامهایی درباره ترک پایتخت، همگی فضای رسانهای را آشفته کرده بود. تا پیش از واکنش رسانههای رسمی و غیررسمی، نوعی سکوت سنگین و نگرانی عمومی در خیابانها و شبکههای اجتماعی دیده میشد. با اینحال، در کمتر از ۴۸ ساعت، فاز دوم واکنش عمومی آغاز شد؛ پاسخ موشکی ایران تحت عنوان «وعده صادق ۳» و پوشش رسانهای گسترده آن، همراه با انتشار تصاویر هدفگیری دقیق و پیامهای رسمی درباره اقتدار و آمادگی کشور، بهتدریج فضا را تغییر داد.
از روز سوم، نشانههای روشنی از تغییر حالوهوای عمومی در فضای مجازی دیده شد. کاربران فارسیزبان، بهویژه در شبکههایی مانند توییتر، اینستاگرام و پیامرسانهای داخلی، از حالت سردرگمی و نگرانی عبور کرده و به انتشار پیامهای همراه با وطندوستی، دلگرمی و گاه خشم هدفمند علیه دشمن روی آوردند. پویشهایی نظیر «#ما_تهرانیم» یا «#پای_ایرانم» تنها چند نمونه از واکنشهای مردمی بود که در سطح وسیعی منتشر شدند و تصاویر مخابرهشده ایران و خصوصاً شهرهای مورد حمله نشان از این داشت که از مراحل اولیه گذر شده و حس تعلق ملی و انسجام روانی در میان مردم شکل گرفته است.
نکته قابلتأمل در این رخداد این بود که برخلاف برخی تصورها که گمان میبردند جامعه ایران بعد از ناآرامیهای ۱۴۰۱ دچار نوعی واگرایی مزمن شده و دیگر انسجام پیشین را ندارد، آنچه در عمل اتفاق افتاد خلاف این فرض بود.
در شرایطی که برخی از تحلیلگران انتظار داشتند کنشگران فرهنگی و اجتماعی در حاشیه بایستند یا با سکوت همراه شوند، بسیاری از چهرههای فرهنگی، هنری و دانشگاهی با نگاهی فراتر از ملاحظات سیاسی به میدان آمدند. از طرف دیگر، کاربران معمولی و غیرسیاسی که بهطور معمول در دسته خاکستری جای میگیرند، در این بحران نقش برجستهای در مدیریت هیجانات عمومی و بازسازی امید ایفا کردند. با زبان طنز، روایتهای خانوادگی، پستهای محلی و گاه بسیار ساده اما انسانی، آنها توانستند در فضایی که رسانههای رسمی بعضاً دچار لکنت بودند، بار عاطفی روایت ملی را به دوش بکشند.
در تحلیل رفتارهای رسانهای و روایتهای فعال در این رخداد، میتوان چهار دسته کلی از گروههای مؤثر را از یکدیگر تفکیک کرد:
دسته نخست رسانههای رسمی که با تمرکز بر مظلومیت ایران، حقانیت در دفاع و نمایش عقلانیت در واکنشها سعی داشتند افکار عمومی را با خود همراه سازند. این رسانهها با پخش تصاویر عملیات «وعده صادق»، گفتوگوهای کارشناسی، بازتاب سخنان مسئولان نظامی و امنیتی و پویشهای هویتمحور، نقش فعالی در جهتدهی به افکار عمومی داشتند.
رسانههای معارض و جریانهای برانداز قرار داشتند که از همان ابتدا کوشیدند با برجستهسازی دوقطبیهایی نظیر «امنیت یا رفاه»، «مردم یا نظام»، «مقاومت یا زندگی»، افکار عمومی را فرسوده و مردد سازند. این جریانها بهطور خاص بر روی اقشار خاکستری، نوجوانان و کاربران ناراضی تمرکز داشتند و تلاش کردند بحران را بستری برای بازگشت به فاز نارضایتی اجتماعی تبدیل کنند.
دسته سوم اما کاربران عادی فضای مجازی بودند؛ همانهایی که بهطور معمول سیاسی نیستند، اما در بزنگاههای ملی، ناگهان به روایتی قدرتمند و بومی از وطندوستی دست مییابند. آنان با پستهایی درباره تجربه شخصیشان از شب حمله، دلنگرانی مادران، شوخیهای ملیگرایانه و بازنشر پیامهای امیدبخش، توانستند روایتی متفاوت از جنگ خلق کنند؛ روایتی انسانی، نزدیک، صمیمی و باورپذیر.
دسته چهارم را میتوان نخبگان فرهنگی مستقل دانست؛ کسانی که طی سالهای اخیر شاید به دلایل مختلف از بدنه رسمی فرهنگی فاصله گرفته بودند، اما در این بحران، فارغ از تعلقات جناحی، ترجیح دادند از مردم و کشورشان دفاع کنند. بیانیههای جمعی، موضعگیریهای مستقل، پیامهای حمایتآمیز و حتی فعالیت میدانی برخی از این افراد نشان داد که هنوز میتوان از ظرفیتهای ترمیمی در سطح نخبگان بهره برد؛ مشروط بر آنکه این ظرفیتها فهم و تقویت شود.
در مجموع و در خصوص توصیف این دوازده روز، به نظر میرسد روایتها و آزمونهای بزرگی پیش روی علوم انسانی کشور است تا بتواند این دوره را تحلیل کند. انسجام ملی که گرچه طرف مقابل تلاش کرد و میکند آن را شکننده توصیف کند، اما در عمل بهتدریج در لایههای مختلف احساسی، رفتاری، نمادین و تفسیری فعال شد. این انسجام اگر مورد توجه، تقویت و نهادینهسازی قرار نگیرد، چهبسا در آینده نزدیک دچار فرسایش شود. اما اگر به آن همچون یک سرمایه فرهنگی ـ اجتماعی نگاه شود، میتوان امیدوار بود که همین تجربه بحرانی، به نقطه آغازی برای بازسازی اعتماد عمومی، سرمایه اجتماعی و وحدت هویتی در جامعه ایرانی بدل شود.
۳. تحلیل رخداد
انسجام ملی، آنگونه که در بسیاری از متون کلاسیک جامعهشناسی سیاسی و فرهنگ سیاسی توصیف شده، پدیدهای ساده و ایستا نیست، بلکه پیچیده، شکننده و چندلایه است که در تعامل پویای میان تجربه زیسته مردم، احساسات جمعی، نمادها، تفسیرها، کنشهای روزمره و راهبردهای بلندمدت شکل میگیرد.
دانشمندان علوم اجتماعی از دیرباز دریافته بودند که مهمترین عامل بقای یک ملت، اتحاد و انسجام ملی آنهاست. «ابنخلدون» این عامل حیاتی برای بقای جوامع را «عصبیت» نامید و دلیل اصلی ظهور و سقوط ملتها و تمدنها را قوت و ضعف آن دانست. «تونیس» جامعهشناس آلمانی، با استفاده از دو اصطلاح «گمینشافت» (اجتماع) و «گزلشافت» (جامعه)، ملتهای دارای انسجام ملی و ملتهای فاقد انسجام ملی را از هم متمایز ساخت. «دورکیم» جامعهشناس فرانسوی نیز با تفکیک همبستگی ارگانیک[۲] از همبستگی مکانیکی[۳] ، این موضوع را مورد بررسی قرار داد. [۴]
مطابق نظر جامعهشناسان، حتی در ملتهایی که یک دشمن قدرتمند خارجی موجودیت آنها را تهدید نمیکند، اتحاد و انسجام ملی مهمترین شرط بقا و تداوم حیات است و بدون آن، تجزیه و اضمحلال و فروپاشی در انتظار آنهاست.[۵] «دانکن میشل» انسجام را دارای سه بُعد میداند: تعهد افراد به ارزشها و هنجارهای مشترک، وابستگی متقابل افراد جامعه به یکدیگر ناشی از منافع مشترک و احساس هویت جمعی مشترک.
از منظری دیگر میتوان انسجام را بر اساس رویکردهای مختلف از جمله مطالعات سیاسی (محور قرار گرفتن جامعه سیاسی)، مطالعات توسعه (محور قرار گرفتن پیوندهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و احساس مسئولیت)، نظریههای هویت (ایجاد هویت واحد)، نظریههای نهادگرا (محور قرار گرفتن کشور و نهادهای مردمی و دولتی) مورد بررسی قرار داد. اما قدر متیقن میتوان اذعان داشت بر اساس تعریفهای مختلف، آنچه در رخداد اخیرِ درگیری مستقیم میان ایران و رژیم صهیونیستی مشاهده شد، صرفاً یک واکنش احساسی زودگذر یا یک بسیج رسمی امنیتی نبود، بلکه نشانههایی روشن از فعالشدن سازوکارهای انسجام در لایههای مختلف جامعه ایران بود؛ انسجامی که اگرچه در نقطه آغاز تحت تأثیر شوک و بحران قرار گرفت، اما بهتدریج در قالب سطوح متنوع و بههمپیوستهای از انسجام احساسی تا انسجام راهبردی بروز یافت.
نخستین سطح از این انسجام را میتوان در هیجانات عمومی مشاهده کرد. تجربههای مشترک اضطراب، ترس، سردرگمی و پرسشهای بیپاسخ در روزهای ابتدایی حمله، فضایی از بیثباتی روانی در افکار عمومی پدید آورد. اما این تجربههای هیجانی در خلأ نماند و خیلی زود، بهواسطه بازخوردهای رسانهای، پیامهای همدلانه مردم، مواضع رسمی نسبتاً بهموقع و واکنش قاطع نظامی ایران، این هیجانات اولیه به خشم کنترلشده، امید، احساس غرور و نوعی دلسوزی جمعی برای وطن تبدیل شد. آنچه در ادبیات کلاسیک «emotional convergence» خوانده میشود، یعنی همگرایی احساسات در سطح جمعی، بهگونهای واضح در تولید محتواهای فضای مجازی، پیامهای مردمی، اشعار و حتی طنزهای تلخ کاربران دیده شد. این سطح از انسجام، اگرچه آسیبپذیر و اغلب موقتی است، اما اهمیتش در این است که بستر روانی انسجامهای دیگر را فراهم میسازد و همچون چسبی نامرئی، افراد مختلف با پیشزمینههای گوناگون را بهطور موقتی به یکدیگر نزدیک میکند.
در کنار این بُعد هیجانی، لایهای از انسجام نمادین نیز بهشدت فعال شد. جوامع انسانی در هنگام بحران، ناگزیر به بازخوانی و بازتولید نمادهای مشترک خود روی میآورند. در جنگ اخیر، از تصاویر پرچم گرفته تا استفاده از چهرههای شهیدان، اشارات مکرر به مفاهیمی چون غیرت ملی، عزت ایرانی و مقاومت، همگی مصداقهایی از انسجام نمادین بودند. بازنشر تصاویر سردار سلیمانی، گرافیهای طراحیشده با الهام از جلوههای جنگی و در یک مقطع اقدام مجری تلویزیون و نماد شدن آن، و حتی استفاده از سبک خاصی از رنگها و فونتها در صفحات شبکههای اجتماعی، نشاندهنده آن بود که نمادها هنوز هم کارکرد ارتباطی و وحدتبخش خود را حفظ کردهاند. حتی کودکانی که نقاشیهایشان از موشکها و پرچم ایران را با افتخار به اشتراک میگذاشتند، بخشی از همین فرآیند بازتولید نمادین بودند. در فرهنگشناسی جنگ، نمادها همان نقاط اتصال ناپیدایی هستند که فرد را به «ما»ی ملی گره میزنند و هویت را بازمعنا میکنند.
اما شاید یکی از ظریفترین و در عین حال مهمترین ابعاد انسجام، بُعد تفسیری آن است. جامعه انسانی تنها با تجربه و احساس زنده نمیماند؛ بلکه نیاز دارد معنای آنچه بر او میگذرد را درک کند. این درک الزماً از مسیر روایتهای رسمی به دست نمیآید. در رخداد اخیر به نظر میرسد نخبگان فرهنگی مستقل، روزنامهنگاران غیروابسته، برخی از سلبریتیها و حتی کاربران معمولی که صاحب سبک و صدای معتبر در میان مخاطبان خود بودند، تلاش کردند تجربه جنگ را در چارچوبهایی انسانی، کرامتمحور و غیرایدئولوژیک بازگو کنند. جملههایی از قبیل «دفاع از مردم مهمتر از هر جناحیست» و دیگر نمونهها، در شبکههای اجتماعی به وفور دیده شد. اینها نشانههایی از تفسیر بدیل و مردمی از جنگ بودند؛ تفسیری که توانست بخشی از بدنه خاکستری جامعه را که در سالهای گذشته از ساحت سیاسی فاصله گرفته بودند، مجدداً درگیر میدان روایت کند.
اساساً اگر انتقال معنای واقعی در پیام را نوعی تفسیر آن از طرف گیرندگان بدانیم، باید گفت که رسانهها ابزارهای جدی در چگونگی ایجاد ابهام یا روشنگری در خلق معنای پیام و انتقال آن به گیرندگان هستند.
بدیهی است در هر شرایط، حتی شرایط عادی، رسانهها با خلق پیامهای متناقض و چندمعنایی میتوانند در ایجاد ذهنیتهای خاص در گیرندگان پیام مؤثر باشند[۶] که در فقره جنگ اخیر میتوان گفت این فضا بر اساس کنشگری چندلایه رسمی و غیررسمی بهخوبی پیش رفت.
از سوی دیگر، انسجام اگر صرفاً در حد احساس یا معنا باقی بماند، دوام نخواهد یافت. در نتیجه، آنچه اهمیت داشت، انتقال این انسجام به عرصه رفتار بود و از همین رهگذر انسجام رفتاری شکل گرفت و مردم نهفقط احساس غرور کردند، بلکه آن را زیستند. صفوف اهدای خون، کمپینهای خودجوش کمکرسانی، پویشهای مجازی و حضوری برای همدلی با خانوادههای آسیبدیده یا رزمندگان، و حتی روایتهای مردمی از تجربیات جنگی در محلههای مختلف، همگی نشان از نوعی بازگشت رفتارهای جمعی وحدتبخش داشت. این سطح از انسجام شامل کنشهای خردی است که اگرچه سازمانیافته نیستند، اما در مجموع، تصویری از یک اراده جمعی واحد را بازتاب میدهند. مشارکت نوجوانان، دانشجویان، بانوان و حتی سالمندان در این روایتسازی جمعی، بیانگر آن بود که انسجام رفتاری نه یک پروژه مهندسیشده، بلکه یک خودانگیختگی اجتماعی است که باید فهمیده و حمایت شود.
با این حال، شاید عمیقترین سطح انسجام، انسجام راهبردی باشد؛ تصمیمی نانوشته، همگانی و شاید ناخودآگاه که جامعه در مواجهه با تهدید اتخاذ میکند و بر اساس آن اولویتها را بازتنظیم مینماید. در رخداد اخیر، علیرغم اختلافات سیاسی، نارضایتیهای معیشتی و گلهمندیهای تلنبارشده، بسیاری از اقشار جامعه – از مذهبی تا سکولار، از سنتی تا مدرن، از مرکز تا حاشیه – این تصمیم راهبردی را گرفتند که در برابر دشمن خارجی، «ایران» از همه اختلافها مهمتر است. این همان لحظه همداستانی اجتماعی است که جامعهشناسهایی چون «بندیکت اندرسن» از آن بهعنوان «ملت یا بهتر بگوییم جامعه تصوری[۷] « یاد میکنند؛ لحظهای که در آن مردم خود را عضوی از یک کل بزرگتر احساس میکنند، حتی اگر تجربههای زیستهشان متفاوت باشد. انسجام راهبردی در واقع نوعی موقت از بازسازی هویت جمعی است که اگر حمایت نشود، فروکش میکند، اما اگر نهادینه گردد، میتواند به سرمایهای راهبردی برای مواجهه با بحرانهای آینده تبدیل شود.
بر اساس آنچه گذشت، میتوان سطوح و لایههای مختلف انسجام ایرانیان در واقعه جنگ اخیر را به شکل ذیل ترسیم کرد:

به نظر میرسد مسائل حوزه جنگ دوازدهروزه در حوزه اجتماعی و از منظر انسجام ملی، یک هشدار مثبت بود؛ هشداری که نشان داد جامعه ایران، علیرغم همه زخمها، هنوز زنده است و ظرفیت ترمیم درونی دارد. اما این ترمیم، اتفاقی و خودبهخودی باقی نمیماند. دولت، نهادهای فرهنگی، رسانهها و نخبگان فکری باید متوجه باشند که این انسجام بهدستآمده، سرمایهای سیال است که یا باید به ساختار ترجمه شود یا از بین خواهد رفت. به تعبیر دقیقتر، انسجام ملی همچون نوری است که اگر در شیشهای امن نگهداری نشود، با نخستین باد مخالف خاموش میشود. روایتها، سیاستها، برنامههای آموزشی، شبکههای اجتماعی و حتی زبان رسانه باید بهگونهای طراحی شوند که این نور را حفظ کنند.
از سوی دیگر، این تجربه نشان داد که میتوان بدون تبلیغات سنگین، بدون شعارزدگی و حتی بدون اجبار، به انسجام رسید. کافی است به روایتهای مردم احترام بگذاریم، تنوع آنها را بپذیریم و فرصت روایتسازی از پایین را فراهم کنیم.
۴. راهبردها و پیشنهادها
گرچه بخشی از پیشنهادات و یا راهبردها در فقرات قبلی بهوضوح روشن گشت، اما به نظر میرسد این سرمایه نیاز به سیاستگذاری فعال بهوزان سطوح و لایههایی دارد که شکل گرفته است. بنابراین، بر اساس سطوح پنجگانه، پیشنهاداتی به شرح ذیل قابل طرح و بررسی است:
- اول) سطوح اولیه این انسجام در حوزه احساسات و تفسیری بودند که نیاز به اقدامات رسانهای و ذهنی را دوچندان میکند. در این حوزه، نیاز به روایتسازی ملی از طریق «روایتخانهها»ست برای ثبت خاطرات و تجربهها که بخشی از آنها در روزهای پس از جنگ در پادکستها موج میزد. این حوزه نیاز به شناسایی و حمایت از تولیدات مردمی با محورهایی همچون کرامت، وطندوستی و مقاومت دارد.
- دوم) انسجام رفتاری و راهبردی در لایههای میانی، از جمله سطوحی بود که نیاز به نهاد و یا فعال کردن نهادهای منفعل در قالبهای مشارکتی دارد. «خانه انسجام ملی استانی» با ترکیب نیروهای مردمی، جهادی و فرهنگی و یا راهاندازی «شبکه جوانان روایتساز» برای آموزش، فعالسازی و اتصال این شبکهها به نهادهای فرهنگی، مدارس و رسانههای محلی پیشنهاد میشود.
- سوم) انسجام نمادین از دیگر لایههایی است که نهادهای فرهنگی میتوانند از طریق طراحی جشنواره نمادهای ملی در حوزه جنگ، با مشارکت گروههای مردمی، به آن عمق و ضریب بدهند. در این حوزه، بازآفرینی شخصیتهای وحدتبخش (شهدا، خانوادهها، زنان مقاوم) در قالبهای جذاب: فیلم، انیمیشن، برند و بازی میتواند در دستور کار باشد.
- چهارم) به نظر میرسد نیاز است شاخص انسجام اجتماعی یکبار بهصورت دقیق در سیاستگذاری کلان فرهنگی کشور و ارزشیابی عملکرد نهادهای فرهنگی در دستور کار قرار گیرد و شورای فرهنگ عمومی مأموریت خود را با تمرکز بر پیوستهای انسجامی در رخدادها پیگیری کند.
- پنجم) پساجنگ یکی از نگرانیهای جدی دلسوزان برای حفظ انسجام است. به نظر میرسد راهاندازی «رصدخانه انسجام ملی» برای شناسایی گسلهای اجتماعی و قومیتی، طراحی بستههای آموزشی با محور «سواد گفتوگو»، «پیشگیری از دوقطبی» و «درک روایتهای متنوع» در پساجنگ باید مدنظر متولیان حوزه فرهنگی باشد.
منابع و مآخذ
ریترز، جورج(۱۳۸۷) نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، نشر علمی
بشیر، حسن(۱۳۸۶) رسانه ها و معناشناسی بحران، نامه صادق شماره ۳۱
[۱]. رئیس پژوهشکده مطالعات حکمرانی فرهنگی و اجتماعی
[۲]. Organic Solidarity.
[۳]. Mechanical Solidarity.
[۴]. ر.ک: ریترز، ۱۳۷۹.
[۵]. ر.ک: عبدی، ۱۳۸۵.
[۶]. بشیر، ۱۳۸۶.
[۷]. Imagined Communities.
