تعداد کلمات:۸۳۰ کلمه/ تخمین زمان مطالعه:۴ دقیقه
نویسنده: دکتر طاها فرهادی
وحدت حوزه و دانشگاه سالهاست در تقویم رسمی کشور جای دارد، اما واقعیت این است که اهمیت آن هرگز به اندازه امروز نبوده است. جامعه ایران در دورهای قرار گرفته که تصمیمگیری صرف، بدون توجه به لایههای معنایی و اجتماعی، بیش از هر زمان دیگری هزینهساز شده است. نه به این معنا که نیتها نادرستاند یا تخصص وجود ندارد، بلکه به این دلیل که فاصلهای میان تصمیمها و فهم عمومی از چرایی و معنای آنها شکل گرفته است. این فاصله، آرام و تدریجی، اما فرساینده است و اگر ترمیم نشود، حتی درستترین سیاستها هم با چالش همراه خواهند شد.
در شرایطی که کشور با فشارهای اقتصادی، تغییرات سریع اجتماعی، شکافهای نسلی و میدان پیچیده رسانهای روبهروست، حکمرانی بیش از گذشته نیازمند تصمیمهایی است که هم دقیق باشند و هم قابل فهم و اقناع. تجربه نشان داده که سیاستهایی که صرفاً بر منطق فنی یا مصلحت کوتاهمدت تکیه دارند، اگر نتوانند برای جامعه معنا بسازند، به سرعت با بیاعتمادی یا سوءبرداشت مواجه میشوند. معنا در اینجا یک مفهوم انتزاعی نیست؛ همان احساسی است که مردم نسبت به عدالت، انصاف، مسئولیتپذیری و آینده پیدا میکنند.
نقش حوزه در این نقطه، نقشی بنیادین اما اغلب کمتر دیدهشده است. حوزه تاریخی طولانی در تولید معنا برای زندگی فردی و جمعی دارد. مفاهیمی مانند عدالت، تکلیف، صبر، حق، مسئولیت، کرامت انسان و نسبت قدرت با اخلاق، قرنها در سنت دینی پرداخته و پالایش شدهاند. این سرمایه معنایی، اگر در متن حکمرانی قرار نگیرد، به تدریج از میدان زندگی عمومی کنار میرود و جای آن را روایتهای پراکنده، هیجانی یا حتی رقیب پر میکند.
در مقابل، دانشگاه با شناخت دقیق جامعه، تحلیل روندها، سنجش افکار عمومی و ارزیابی پیامدهای سیاستها، میتواند نشان دهد که این معانی چگونه در جامعه امروز فهم میشوند و چه ترجمهای از آنها کارآمدتر است. اما دانشگاه بهتنهایی نمیتواند پاسخ دهد که چرا یک تصمیم «درست» است یا چه نسبتی با ارزشهای بنیادین جامعه دارد. این همان نقطهای است که پیوند حوزه و دانشگاه به یک ضرورت حکمرانی تبدیل میشود.
حکمرانی زمانی پایدارتر و کمهزینهتر عمل میکند که تصمیمهایش پیش از اجرا، از دو مسیر عبور کرده باشند: مسیر تحلیل و مسیر معنا. تحلیل، امکان پیشبینی و اصلاح را فراهم میکند و معنا، امکان اقناع و همراهی اجتماعی را. فقدان هرکدام از این دو، سیاست را بی معنا میکند. بسیاری از چالشهایی که امروز کشور با آن روبهروست، نه ناشی از اصل تصمیم، بلکه ناشی از ضعف در همین دو مرحله است.
در موضوعات حساسی مانند معیشت، تنظیمگری فرهنگی، مواجهه با نسل جدید یا مدیریت نارضایتی اجتماعی، جامعه بیش از آنکه منتظر توضیح فنی باشد، به دنبال فهم منطق اخلاقی و ارزشی تصمیمهاست. حوزه میتواند این منطق را صورتبندی کند؛ نه در قالب داوری پسینی، بلکه بهعنوان بخشی از فرآیند تصمیمسازی. این رویکرد نه تنها حاشیهساز نیست، بلکه به کاهش تنش و افزایش پیشبینیپذیری کمک میکند.
از منظر حکمرانی، وحدت حوزه و دانشگاه به معنای ایجاد یک لایه تکمیلی در تصمیمسازی است؛ لایهای که پیش از تصویب یا اجرای سیاست، پیامدهای معنایی، اخلاقی و اجتماعی آن را روشن میکند. این لایه نه جایگزین نهادهای رسمی است و نه در تقابل با آنها عمل میکند. کارکرد آن، افزایش کیفیت تصمیم و کاهش ریسک اجتماعی است؛ امری که هر نظام تصمیمگیری عاقلانهای به دنبال آن است.
در فضای پیچیده رسانهای و شناختی امروز، این ضرورت دوچندان میشود. روایتهایی که درباره تصمیمها ساخته میشود، گاه اثرگذارتر از خود تصمیماند. اگر حکمرانی نتواند روایت معنادار، منسجم و قابل دفاعی تولید کند، دیگران این کار را خواهند کرد. حوزه، با توان تولید چارچوبهای معنایی معتبر، و دانشگاه، با شناخت سازوکارهای روایتسازی و ادراک عمومی، میتوانند در کنار هم از بروز سوءتفاهمهای پرهزینه جلوگیری کنند.
نسل جوان، که امروز یکی از مخاطبان اصلی سیاستهای عمومی است، حساسیت بالایی نسبت به صداقت، انسجام و معنا دارد. او کمتر به کلیات پاسخ میدهد و بیشتر به تجربه زیسته و پیام عملی تصمیمها توجه میکند. اگر میان آنچه گفته میشود و آنچه عمل میشود، فاصله ببیند، اعتمادش آسیب میبیند. وحدت حوزه و دانشگاه میتواند به پر کردن این فاصله کمک کند؛ به شرط آنکه این وحدت بهصورت واقعی و مستمر در فرآیند حکمرانی دیده شود.
نکته مهم آن است که این وحدت به معنای یکسانسازی یا ادغام نهادی نیست. حوزه و دانشگاه هرکدام هویت، زبان و کارکرد خاص خود را دارند و حفظ این تفاوتها ضروری است. آنچه اهمیت دارد، طراحی یک نقطه اتصال کارآمد است؛ جایی که معنا تولید شود، سنجیده شود و به تصمیم قابل اجرا تبدیل گردد. چنین مدلی، نه تنها از نظر سیاسی کمحاشیه است، بلکه از نظر مدیریتی نیز منطقی و قابل دفاع است.
در نهایت، وحدت حوزه و دانشگاه را میتوان تلاشی برای بازگرداندن معنا به تصمیمهای حکمرانی دانست؛ معنایی که نه شعاری است و نه تحمیلی، بلکه از دل سنت فکری و شناخت دقیق جامعه بیرون میآید. این رویکرد میتواند به تصمیمگیران کمک کند تا پیش از مواجهه با بحران، تصمیمهایی بگیرند که هم درست باشد و هم قابل زیستن. شاید بزرگترین دستاورد این وحدت همین باشد: حکمرانیای که تصمیمهایش، پیش از اجرا، فهمیده و پذیرفته میشوند.
